درد مرا شمعـــــــــی می فهمد …
که برای دیدن یـــــــک چیز دیگــــر ،
آتشـــــــــش زدنــــد …
عشق پوشالی |
|||||||||||||||||
پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 16:8 :: نويسنده : فرهاد
دلتنگی چه حس بدی است.... تنهایی چه حس بدی است کاش... پاره ای ابر میشدم دلم مهربانی می بارید کاش نگاهم شرار نور میشد اشتی میدادش و که دوست داشتن چه کلام کاملی است و من... چقدر دلم تنگ دوست داشتن است! میان ماندن و نماندن توسط تیلور
بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کنم جانی و زین کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی امید از بخت میدارم بقای عمر چندانی کز ابر لطف بازآید به خاک تشنه بارانی میان عاشق و معشوق اگر باشد بیابانی درخت ارغوان روید به جای هر مغیلانی مگر لیلی نمیداند که بی دیدار میمونش فراخای جهان تنگست بر مجنون چو زندانی دریغا عهد آسانی که مقدارش ندانستم ندانی قدر وصل الا که درمانی به هجرانی نه در زلف پریشانت من تنها گرفتارم که دل دربند او دارد به هر مویی پریشانی چه فتنهست این که در چشمت به غارت میبرد دلها تویی در عهد ما گر هست در شیراز فتانی نشاید خون سعدی را به باطل ریختن حقا بیا سهلست اگر داری به خط خواجه فرمانی زمان رفته بازآید ولیکن صبر میباید که مستخلص نمیگردد بهاری بی زمستانی
پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:58 :: نويسنده : فرهاد
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم . از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن . و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم . هنر نبودن دیگری
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|